تجربه ی من

گیسوان تو / مصطفی مستور

می‌بویم گیسوانت را تا فرشته‌ها حسودی کنند شانه می‌زنم موهایت را تا حوری‌ها سرک بکشند از بهشت برایتماشا شعر می‌گویم برای تو تا کلمات کیف کنند مست شوند . بمیرند... ... ...
26 آذر 1391

ابدیت از "عباس معروفی"

هیچ‌وقت تو را ترک نمی‌کنم حتی اگر توی این دنیا نباشم هروقت به دوست‌داشتن فکر مي‌کنم ابديت و تمامي شب‌ها با نام تو بر سينه‌ام سنجاق مي‌شود. مي‌داني ؟ مي‌داني از وقتي دلبسته‌ات شده‌ام همه‌جا بوي پرتقال و بهشت مي‌دهد ؟ هرچه مي‌کنم چهار خط براي تو بنويسم مي‌بينم واژه‌ها خاک بر سر شده‌اند هرچه مي‌کنم چهار قدم بيايم تا به دست‌هايت برسم زانوهايم مي‌خمد . نه اين‌که فکر کني خسته‌ام ، نه اين‌که تاب راه رفتن نداشته باشم نه . تا آخرش همين است نگاهت به لرزه‌ام مي‌اندازد.   عباس معروفی ...
25 آذر 1391

باز آمدن / احمد شاملو

گهواره تکرار را ترک گفتم در سرزمینی بی پرنده و بی بهار . نخستین سفرم باز آمدن بود از چشم‌اندازهای امید‌فرسای ماسه و خار، بی آن‌که با نخستین قدم‌های نا آزموده نوپائی خویش به راهی دور رفته باشم . نخستین سفرم باز آمدن بود .. . ...
24 آذر 1391

نشانی چشمهایت / نزار قبانی

وقتی به ماهی ها نشانی چشمهایت را دادم تمام نشانیهای قدیمی   را از یاد بردند وقتی به تاجران مشرقزمین از گنج های تنت گفتم قافله های روانه بهسوی هند،     برگشتند تا عاج های سفید تو را بخرند وقتی به باد گفتم گیسوان سیاهت را شانهکند عذر خواست که عمر کوتاهاست و گیسوهای تو بلند ... ...
24 آذر 1391

از فیلم Sin City

جهنماینه که هر روز صبح که از خواب پا میشی ندونی برای چی زنده ای !   Sin City   Robert Rodriguez ...
24 آذر 1391

هدیه از "شمس لنگرودی"

هدیه‌ام از تولد گریه بود خندیدن را تو به من آموختی . سنگ بوده‌ام تو کوهم کردی برف می‌شدم تو آبم کردی آب می‌شدم تو خانه دریا را نشانم دادی . می‌دانستم گریه چیست خندیدن را تو به من هدیه کردی .   شمس لنگرودی ...
23 آذر 1391

از "گروس عبدالملکیان

دریای بزرگدور   یا گودال کوچک آب   فرقی نمی کند   زلال که باشی   آسمان در توست...!       برگرفته از کتاب"سطرها درتاریکی جا عوض می کنند" (مجموعه شعر) / گروس عبدالملکیان ...
22 آذر 1391

من و تو یکی دهانیم / احمد شاملو

من و تو یکی دهانیم که با همه آوازش به زیبا سرودی خواناست .   من و تو یکی دیدگانیم که دنیا را هر دم در منظر خویش تازه تر می سازد . نفرتی از هر آنچه بازمان دارد از هر آنچه محصورمان کند از هر آنچه وادارد ِ مان که به دنبال بگردیم، ـ   دستی که خطی گستاخ به باطل می کشد .   من و تو یکی شوریم   از هر شعله ای برتر که هیچ گاه شکست را بر ما چیرگی نیست چرا که از عشق روئینه تنیم   و پرستویی که در سر پناه ما آشیان کردهاست با آمد شدنی شتابناک خانه را از خدایی گم شده لبریز می کند ... ...
22 آذر 1391

از "یاشار کمال"

هر انسانی ، یکبار   برای رسیدنبه یک نفر   دیر می کند   و پس از آن     برای رسیدنبه کسانِ دیگر   عجله ای نمیکند یاشار کمال   مترجم: سیامکتقی زاده ...
22 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد